روزمره
راجب«خیر»
کلی فکر کردم راجب اینکه خدا برای بنده هاش چطور خیر و حکمت میخاد. اولا به این نتیجه رسیدیم لاجرم بایس قبول کرد که خدا خیر میخاد چون هیچ پدری بچشو بی دلیل کتک نمیزنه هیچ ناظمی هم مخلقوشه اذیت نمیکنه. دوم اینکه ی قسمتش حل نشدس واس خودم ، خدا خیر میخاد و روشنه اما یکسری چیزا نمیذاره اتفاق بیفته و عوضش میکنن البته پیچیده تر از ایناس حرف این بی جوابه.
سوما مقام ادب حکم میکنه حالا که تو همین موقعیت بهش بی ادبی نکنی و بسپاری بهش اینکه آدمایی مثل حضرت زینب تو چنین موقعیتی که سختی و مشتقش بی وصفه میگه جز زیبایی چیزی ندیدم اینو میرسونه که سعه صدر ینی جوش نمیاره و داد نمیزنه،میشه نمونه ی مثال تاریخ.
چهارما که من خبر ندارم ،هیچکس از فرداش پس بهتره تکیه گاه خدایی که میدونه و منم از اینجا به بعدش میسپرم بخودش که خیر هرچی هست،همون باشه.
بسوزان هر طریقی میپسندی . . .
بنویس . . .
بگو و بنویس
بنویس . . .
تکیه گاه بد بود داشتی
بنویس . . .
کمک بگیر و قوی باش
بنویس . . .
اشک واس چی در اومد
بنویس . . .
دنیا ینی پول.
بنویس . . .
میفهمم شاید دنیای ما دنیای هم نبود.
فقط ی چیزی خوب فکر کن ،خیلی خووب
تو از ی کلمه بدت میومد و خط قرمزت بود، همون داره سر خودت میاد
تموم . . .
فقط فکر کن بهش
یومیه 6
دیوانه و شوریده و شیدا بادا
با هشیاری غصهٔ هرچیز خوریم
چون مست شویم هرچه بادا بادا
حضرت مولانا
این ینی که مولانا هم هر جور دوست داشته زندگی کرده، اینکه بیای و شب بیدار بمونی،باعلاقه شروع به نوشتن کنی با چاشنی احساسی خاص خودش که میسبه مث مثال سیگار روی قهوه بعد بهت بگن توهمی و خیال پرداز زور داره کمی اما درستم که باشه این رسمش نیست. ترجیحم اینکه خوب به گذشته فک کنم و ببینم کجاهاش اشتباه کردم تا که بیام واسه فردام سریع شروع به برنامه واس خودم کنم. البته ک ایشالا واس کمکم بوده نکته ها. خوبی وبلاگ اینکه تقریبا خودت هستی و شبکه اجتماعی بزرگی نیس مثل رادیو:)
یکی از شانس های خوبم اینکه خانم اخوان همشهریم که دافاع داره میکنه تو دفتر معاونت هست و خیلی هوامو داره و منم ممنون دارش
دارم واس امتحانا آماده میشم که ان شالله نتیجه خوب بگیرم.
دومینو
یک خبری بدی دادن بهم کلا حالم بهم ریخته اینکه سربسته بگم دیدیم کسی رو که . . .
یک هفته سختی تموم شد. جواد داداش میثم هم اومده بود پیشمون و دایی منم زنگ زد و کلی نصیحت که خوب باش سر ی رو راهی که همه چی باختم و درست کردنش سخته دوراهی که کل زندگی آدماهست من از اون دوتا موفق نشدم هیچکدومو بدست بیارم.
شاملو
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسانی برای هر انسانی
برادری است.
روزی که مردم دیگر در خانههایشان
را نمیبندند.
قفل افسانهای است و قلب
برای زندگی بس است...
روزی که معنای هر سخن
دوست داشتن است
تا تو بخاطر آخرین حرف
به دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف
زندگی است
تا من بخاطر آخرین شعر
رنج جستجوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانهای است
تا کمترین سرود بوسه باشد.
روزی که تو بیایی
برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما برای کبوترهایمان
دانه بریزیم...
و من آن روز را انتظار میکشم
حتي اگر روزی
که دیگر
نباشم...
احمد شاملو
میچسبه این روز شعر کلا
یومیه 5
چه بوی خوشی می دهد این جامه ی قدیمی، این پیراهن قرمز چهار خانه، این همه حبه قند در خاطرات
جستجوی خط و خبری خاموش در ورق پاره های بی نشان که گمان میکردم باد همه ی آنها را با خود برده است.
دیدی ؟ دیدی شبی در حرف و حدیث مبهم فردا پر گمت کردم، دیدی در ان دقایق لعنتی با باور پر گره گمت کردم.، دیدی آب آمد واز سر دریا گذشت تو نیامدی
آخرین عصر خسته،همان خداحافظی آخر یادت هست؟
شدیم حدیث حرف مردم و لبخندهای انان،دیدی؟!
راستی هیچ می دانی من در غیبت تو چقدر سوال پرسیده ام؟!
اما هیچ که هیچکس خواب باز آمدنت را نمی بیند
در غیبت پر ستاره تو، عقربه های هیچ ساعتی به ساعت لعنتی 4و 30 ان زیرزمین نرسید؟
مگر ما کجای این آبادی بی نشان به دنیاآمده ایم
حالا در نبودت تمام شب مغموم گریه را از آواز نور و تجسم روشن می کنیم
من به تو قول دادم . . .
. . . . .
به طرز عجیبی زندگیم تنهایی شده اینکه فک کنم تو 1هفته گذشته گوشیم 2بار زنگ خورده و تو فکر ی چیزایی که سخته ازشون نوشتن برای من. اما بازم خوبه گاهی همینکه دوتا سیگار تخلیم میکنه (تبلیغ نشه یا افتخار که سیگار کشیدن خوبه و اینا بله واسه سلامتی ضرر داره و اینکه خودمم جامعه شناسم مثلا ولی خب نظره شخصیمه همینکه ازش حس خوب میگیرم بسه). کارای ارائه ها تموم شد وبایس کاملشون کنم فقط. استاد امروز از دانشگاه علوم بهزیستی که قبول شدم ونرفتم،تبلیغ خوب کرد. به رفتن به مشهد هم فک نمیکنم نمیدونم چرا؟
کاش،سبز نشد!
فکر به این میکنم که : واقعا ادما اینقد کوچیک هستن که تو زمان و مکان خودشون فقط زنده هستن و تو خاطر و ذهن آدما؟!! درسته هر آنکه از دیده برود از دل هم رود؟
اخه بعد از اتفاقاتی که تو این مدت افتاد بالاخره ادم از یکسری دوستاش حداقل همون صمیمیاش توقع داره که حالی و احوالی بپرسن اما واس من تو رفاقت باهاشون همیشه کم نداشتم و هوادارشون دریغ از معرفت شدن البته دنیا سر ناسازی با من کوک کرده تا اینجا بسیار اشکار و اینم مصداقی براش.
از رامین که دوست صمیمی منه از وقتی تهران اومدم و بعد عید 1بار، مصطفی تازه از همه چیز من خبر داره 2 بار، بقیه هم به ترتیب مهدی، هاشم،فواد بوووق. بازم دم معرفتش گرم که خودشم گاها باهام گپی زد،دمت گرررم.اینم اینجا نوشتم تا یادم باشه و فک کنم به رفاقتام یا تجدید نظر کنم که کلا خودم با خودم باشم.
عجب گذشت و داره میگذره، عجب!!! یکسری رویاها و آرزوها بر باد رفت و حسرت شده تنها رفیق تنهایی که الان دارم. گاها هم بُغضی که شکسته میشه و دوست ندارم بشکنه تا خفم کنه.درگیری هم که این روزا دارم، کسی که مسبب شد اتفاق مهم زندگی من اولِ اغازش، به بدترین شکلش تموم بشه سراغمو میگیره، خیلی حس بدیه من دوتا از با ارزش ترین چیزایی که همه زندگی هر آدمی هست باهم از دست دادم. اینکه نمیتونم باهاش ارتباط برقرار کنم. فعلا میچرخیم با همین اوضاع که کاش . . .
اما کاشتن کاشو،سبز هم نشد.
پریشون حالی
میرسی در نهایت به سوختن که برابر میشه با ساختن تو معنی جهنم هم همینه که تهش ساخته بشی و ی چیزی ازت دربیاد اینی که بعد استغنا رسیدی به توحید همه چیز رو مگر غیر این نیست که معشوق میبینی؟
مگر توحید نیست ؛ به یکی بودن میرسی و اگر او توحیدی بود راه وصلت به اوست پس معشوقت راه عرفان و وصل است.
شعر داره مولوی انسانم ارزوست معرکس اون ومعنی واقعی حرفامه.